جدول جو
جدول جو

معنی گاز زدن - جستجوی لغت در جدول جو

گاز زدن
دندان زدن، دندان به چیزی فرو بردن
تصویری از گاز زدن
تصویر گاز زدن
فرهنگ فارسی عمید
گاز زدن
دندان زدن فرو بردن دندان در چیزی: خیار را گاز زد، لگد زدن: همی نیارد نان و همی نخرد گوشت زند برویم مشت وزند به پشتم گاز. (قریی الدهر)
فرهنگ لغت هوشیار
گاز زدن
Nibble
تصویری از گاز زدن
تصویر گاز زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گاز زدن
roer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گاز زدن
knabbern
دیکشنری فارسی به آلمانی
گاز زدن
gryźć
دیکشنری فارسی به لهستانی
گاز زدن
откусывать
دیکشنری فارسی به روسی
گاز زدن
жувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گاز زدن
mordisquear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گاز زدن
mordiller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گاز زدن
mordicchiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گاز زدن
knabbelen
دیکشنری فارسی به هلندی
گاز زدن
कुतरना
دیکشنری فارسی به هندی
گاز زدن
menggigit sedikit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گاز زدن
갉다
دیکشنری فارسی به کره ای
گاز زدن
לנשוך
دیکشنری فارسی به عبری
گاز زدن
小口咬
دیکشنری فارسی به چینی
گاز زدن
かじる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گاز زدن
ısırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گاز زدن
kutafuna
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گاز زدن
กัด
دیکشنری فارسی به تایلندی
گاز زدن
কামড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
گاز زدن
کٹنا
دیکشنری فارسی به اردو
گاز زدن
قضم
دیکشنری فارسی به عربی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ساز بستن ساز دادن ساز نواختن، یا ساز زدن به کام کسی به کام و مراد او بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاز زدن
تصویر جاز زدن
عمل نواختن جاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساز زدن
تصویر ساز زدن
ساز نواختن، نواختن ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گام زدن
تصویر گام زدن
قدم زدن، قدم برداشتن، راه رفتن، برای مثال اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲ - ۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاز زدن
تصویر کاز زدن
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، لت زدن، تپانچه زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن، صفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گام زدن
تصویر گام زدن
قدم زدن، راه پیمودن، بریدن راه
فرهنگ لغت هوشیار
فریاد زدن آواز برآوردن، همچو پروانه بگرد تو پرو بال زنم هر سحرگه بسر کوت رسم گال زنم. (ملک قمی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز زدن
تصویر باز زدن
((زَ دَ))
کنار زدن، عقب زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساز زدن
تصویر ساز زدن
((زَ دَ))
نواختن وسیله موسیقی، کنایه از بهانه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گام زدن
تصویر گام زدن
((زَ دَ))
رفتن، راه پیمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاف زدن
تصویر گاف زدن
((زَ دَ))
خراب کردن، خیط کاشتن، گند زدن
فرهنگ فارسی معین